در فیلم متری شیش و نیم، ناصر خاکزاد در پنت هاوس ۶۰۰ متری به قول خودش: ‘’ تو ۵ سال طوری زندگی کرد که شاه نکرد’’
او به لذتی دست پیدا کرد که تمام عمر در حسرتش بود. اما چه میشود که در جکوزی بالکن خانهاش، غریبانه دست به خودکشی میزند؟ چه میشود که هنگام فرار، میایستد و فرار نمیکند؟
او که غرق در لذت بود، چرا به درد عمیقی ختم شد؟ مگر همین را نمیخواست؟
.
یکی از پرتکرارترین الگوهای (pattern) ما در زندگی همین است.
لذتهایی را تجربه میکنیم که در نهایت منجر به درد میشود.
مثلن آنقدر غذا میخوریم که دلدرد میگیریم. یا وارد رابطهی عاطفیای میشویم که درنهایت با غم عمیقی تموم میشه و جای درد آن سالها همراهمان است.
اینها همه یک تجربه است: ‘’ لذتی که منتهی به درد میشود ‘’
راز این تبدیل لذت به درد چیست؟
به گفته لکان ، ‘’ نتیجه تجاوز به «اصل لذت»، رسیدن به لذت بیشتر نیست، بلکه در عوض درد است، زیرا فقط میزان مشخصی از لذت وجود دارد که هرکسی می تواند تحمل کند. فراتر از این حد، لذت تبدیل به درد می شود و این “اصل دردناک” چیزی است که او آن را jouissance مینامد. ‘’
بسیاری از ما مبتلا به ژوئیسانس هستیم. اگر کمی تأمل کنیم حتمن مثالهایی را در زندگی خودمان پیدا میکنیم وقتی که به فراسوی اصل لذت که همان درد است قدم میگذاریم.
.
بعضیوقتها انگار نمیدانیم دنبال چی هستیم؟ و مدام از این مسأله به مسألهی دیگر پناه میبریم، با امید که: شاید اینبار بشود! ولی درواقع اینبار هم قرار نیست بشود و ما دردی دیگر را تجربه خواهیم کرد. چیزی از درون ما را به سوی این تجربههای ناکام کننده پیش میبرد. چیزی که در چند پست قبل، به آن گفتم: ‘’ واقعیتهای بیصدای زندگیِ ما ‘’
.
ناصر خاکزاد «تصور میکرد» که آرزویش آن خانهی مجلل و لاکچری است. ولی واقعیت آن نبود! برای همین وقتی به آن «رسید» دیگر نمیخواستش!
بعضیها کل زندگیشان یک ژوئیسانس غمانگیز است. وقتی میفهمند چیزی که دارند را نمیخواهند، که گاهی خیلی دیر است.

افسردگی قابل درمان است
‘’چایی عسل لیمو بخور! ‘’ به محض اینکه سرما بخوریم، اطرافیان تجویز میکنند و ما هم از خودمان مراقبت میکنیم