‘’ انسان از آن چیزی که بسیار دوست میدارد خود را جدا میسازد.
در اوج خواستن نمیخواهد، دراوج تمنا نمیخواهد.
دوست میدارد اما در عین حال میخواهد که متنفر باشد. امیدوار است اما امیدوار است، امیدوار نباشد.
همواره بیاد میآورد اما میخواهد که فراموش کند. ‘’
حتمن برای شما هم پیش اومده که بین احساس خواستن و نخواستن یک چیز، دچار تعارض بشید. هم یک چیز رو بخواهید و هم درعین حال نخواهید.
مانند کسی که میخواهد ازدواج کند اما نمیخواهد هیچ محدودیتی را بپذیرد.
حالا واقعیت چیست؟ این تعارضها در ما از کجا میاد؟
همهی ما دچار تعارضهای عمیقی هستیم. فروید این دوگانگی را در قالب «غریزه (سائق) زندگی» و «غریزه (سائق) مرگ» توضیح میدهد و میگوید ما در هر عملی بین این دوگانه در تعارض هستیم.
بعضی اوقات به این تعارضها آگاه هستیم، مثل:
به کسی زنگ میزنم، ولی دلم میخواد که گوشی را جواب نده!
بعضی وقتها هم این تعارضها از چشم ما پنهان هستن، مثل:
میخوام موفق بشم و تحصیلاتم رو ادامه بدم، ولی نمیدونم چرا نمیتونم پایاننامهم رو تموم کنم!
پاسخ اولیه شما شاید این باشه که این بخاطر «اهمالکاری» هستش!
ولی خب سؤال بعدی اینه که: دلیل این اهمال کاری چیه؟ شاید تو در واقع نمیخوای خیلی هم موفق بشی!
یا کسی رو درنظر بگیرید که مهرطلب و مطیعه اما درعین حال سلطهگر و کنترلگر هم هستش! [مثل مانیکا در سریال فرندز]
حالا که بهتر متوجه این تعارضهای درونمون شدیم؛ نکتهی مهمی را باید بدونیم:
‘’ «رشد» حاصل تحمل اضطراب ناشی از روبهرو شدن با تعارض است ‘’
ما باید بپذیریم بخشی از این تعارضها واقعیت وجود ما هستن و ما با تحمل و عبور از آنها به مرحلهی رشدیافتهتری از خودمون میرسیم.
مانند کودکی که مراحل رشد از ۱سالگی تا ۷سالگی رو طی میکنه و در هر سنّی باید چالشی رو پشتسر بذاره.
حالا دوباره این مونولوگ فوقالعاده از خسروشکیبایی در هامون رو ببینید که ما در زندگیهایمان چقدر
‘’ در اوج تمنّا، نمیخواهیم ‘’